محل تبلیغات شما



بعد 1 ماه و اندی اومدم. نظرات رو خودنم ! تایید کردم .

وب 2 3 نفری رفتم و خوندمشون.

با اینکه خـــــیلی سوت و کوره اینجاها !

 یه پست گذاشتم .

خواب از سرم پریده بود !

خواستم دوباره بنویسم از هرچی که دلم میخواست !

متنی درد دلی.رویایی ! طبق روال قدیم.

اما آهنگِ وبُ عوض کردمُ هندزفری به گوش !

الان نمیدونم دقیقا کجای خاطراتم وایسادم.

گم شدم .

 


20 ُ اندی سال منتظر بودیم روزای خوب بیان ! نگو داشتن میرفتن :)))

متنِ جذابِ تولدم :| :)

من 17 شهریور منتظر نتایج بودم ! استوری یکی از دوستامو 15 شهریور 

باز کردم دیدم عع نتایج ! خیلی ریلکس رفتم سایت در عرض چند ثانیه 

برگام فر خورد ! نرم افزار دانشگاه تبریز قبول شده بودم :| :)))

 

2 روز بعد روز تاسوعا یه اتفاقی افتاد که الان جاش نیس ازش ناقص یاد کنم

کلا حس زندگی پرید. بعدش رفتم ثبت نام با کلی مشقیات !

که طبق معمولِ اولین روز سرکار که گفتم میخوام همشو اینجا تعریف کنم 

دقیقا روز اول دانشگاهم گفتم میام همشو اینجا مینویسم اما امان از . :))))

 

خلاصه که از اواخر شهریور داریم میریم سرکلاسا و سر 4 تا درس سرویس شدیم !

و شروع نشده هفته ی بعد دوشنبه اولین ارائه ی منه و من هنوز موضوع مقاله رو

انتخاب نکردم خیلی هم عالی :| :))

مامان اینا امروز عازم کربلا بودن و هفته ی بعد یه روز قبل ارائه برمیگردن و

طبیعتا خونه میشه مهمون خونه و من به این فک میکنم چقدر خوشبختم که نمیتونم

عین آدم آماده شم برا درس :))

 

2روز بعدشم یه سفر 4 روزه قراره برم که استرس همین درس 

ذوقِ سفر رو کور کرد از بیخ !

هیچی دیگه . 4 ساعت بعد باید برم دانشگاه !

برنامه ی دفترِ جدید طبقه و استاد مریم بانو

و اپلای کردن و تصمیمات مهاجرت و مقاله و خیالبافی هم بمونه برا 

فردایی پس فردایی ماهِ بعدی. هروقت که شد بنویسم ×

 

+اضلا نمیچسبه به دلم خب اینجور نوشتن :( 

از قالب هم خسته شدم خیلی زیاد . دلم یه وب تی اساسی میخواد

اما من اگه خیلی زرنگ باشم

خودمو ت میدم یکم به کارای عقب افتادم برسم :)))


‏یه وقتایی آدم حرفی نداره ، ولی سکوتشو داره !

اما امان از اون وقتایی که نه حرفی داره و نه سکوتی داره !

که نه میخوای حرفی بزنی و نه میخوای حرفی نزنی !

که اینقدر بین سکوت و حرف زدن میری و میای که سرسام میگیری آخرش.

آخرشم هیچی. هیچی به هیچی !

شرایطِ منه که هی اومدم بنویسم هی ننوشته رد شدم و هی هی هی.

الان حس نوشتنُ دارم اما شرایطش رو نه !

باید 5 بیدار شم. برای کنکور !

میدونم نمیتونم یکی از اون 3 نفری باشم که هوش تبریز قبول میشه .

درگیریِ ذهنی شدید دارم بخاطر بیماری مامان و بابا .

اما میرم که با سوالا آشنا شم.

فردا جمعست ! خونم . شاید دوباره این حس اومد سراغم و نوشتم از 

هرچیزی که سنگینی میکنه رو دلم که نه . رو مغزم !

هرکی که خوند این پست رو لطفا انرژی مثبت بفرسته برای صبح ! :)

شب بخیر.

 


خیلی جالبه نه ؟ 

که خودت در آرزوی رفتن باشی اما بری سرِ یه کاری که هرروز با یه عالمه 

حسرت باید مدارک یه سری آدمِ دیگه رو ترجمه کنی و بدرقشون کنی برن :)))

کارام زود تموم شد گفتم بیام یه سری بزنم !

خونه که تا میرسم از خستگی نا ندارم لبتاپ رو باز کنم !

دیدی چه زود 2 هفته گذشت ؟ 

دلم میخواست از اولین روز کاریم بنویسم هرروزشو اما نشد !

هروقت حسش بود و فرصت کردم خلاصه مینویسم .

انقد ادما و هویتا و جاهای مختلفی رو تو شناسنامه ها میبینم 

که شاخ درمیارم :))) دوس داشتم ثبتشون کنم شمام شاخ دربیارین !

دلم میخواست نظرتون رو راجع به اینم بدونم که موافقین سن خانوم از شوهرش 

زیاد باشه یا نه ؟ سن ملاکه براتون ؟

چون اینجا اکثرا میبینم که خانومه مثلا 6 7 سالی بزرگه .

یا 10 سال ! شنیده بودم اما عینا کم و بیش دیده بودم.

باز شبیه نظر سنجی شد مثلا اما تو این وبِ خلوت من جواب نمیده :))

شب تولد مِهدیِ آیداست ! آیدا گفته زود بیا برا کمک

امروزم نیومد دفتر.

پاشم برم کم کم  ! با امیر یکم بحثمون شد سرِ میم.

برا اولین بار ! سردیمُ سردیمُ سرد :))))

درست به همون اندازه ای که همه تلاش میکنن آدم شم و از این عاشقیِ 

مزخرف دست بردارم دقیقا همون قدر مقاومت میکنم :))))

زندگیِ روتینِ دیگه.

میگذره !

خالی نشدم از حرف اما از هیچی بهتره ! 

روزتونم مبــــــــــــــآرک معلمایِ قشنگ :)

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چند قدم به جلو پرورش قرقاول Pheasant rearing